معرفی کتاب| «بلاجویان دشت کربلا»
این کتاب که با عنوان زندگی نامه و خاطرات جانبازان هفتاد درصد استان اردبیل منتشر شده است، در«1100 »نسخه و در «440»صفحه توسط «نشرشاهد» به قلم شهاب الدین وطن دوست به رشته تحریر درآمده است. نویسنده این کتاب را در عناوینی همچون زندگی نامه و خاطرات جانبازان کریم بایرامی اردی، محسن اسماعیل زاده، موسی خان زاده، جمشید صالحی ثمرین و... نوشته است.
کتاب «بلاجویان دشت کربلا» در سال 1394توسط نشر شاهد چاپ و منتشر شده است، در ادامه به قسمتهایی از زندگی نامه و خاطرات این جانبازان عزیز می پردازیم؛
جانباز سرافراز «علیرضاصادق زاده» در قسمتی از خاطرات خود چنین نوشته است؛ وی قبل ازشرح جانبازی خود از سه یار شهیدش که جمعی گروهان و اکیپ او بوده ودر عملیات پاک سازی غرب کشور به شهادت رسیده اند یاد می کند و می گوید: ازدوستان خوب و پرسنل زحمت کشم شهید «فریدون صادقی اهل »یکی از روستاهای اردبیل و سرباز وظیفه فانی از بناب را می توان نام بردکه درحادثه انفجار ناگهانی مین و گلوله های جمع آوری شده در منطقه لولان به شهادت رسیدند .انفجاری که درآن گروهک کومله با خمپاره شصت مین ها و گلوله های جمع شده برای انهدام را هدف قرار داده و منطقه را به جهنّمی از آتش تبدیل کردندو سومین یار شهیدم سربازی کردبود که در منطقه کلاشین به هنگام خنثی سازی مین شهید شد.
جانباز والامقام «سرخوش نامور» در مورد نحوه جانبازی خود گفته است؛ در جریان عملیات والفجر 8 و فتح فاو بر اثر استنشاق گاز خردل در تاریخ 24 بهمن 1364از ناحیه ریه،چشم و پوست مصدوم شده و هم اکنون هم با عارضه ناشی از آن مصدومیت دست به گریبان است.وی یک سال بعد ازآن حادثه هم در عملیات کربلای 5 و در منطقه شلمچه دوباره مصدوم شیمیایی شده است امابار اول مجروحیتش مهمتر از نوبت های دیگر بود ایشان وقتی در عملیات والفجر8 با کمپرسی شن و ماسه حمل می کرده تا در معبرهای داخل باتلاق یا در ساخت سنگر استفاده کنند،پشت فرمان مصدوم شده و دچار خفگی می شود به طوری که چشم هایش تار شده و نمیبیند حالش بهم می خورد و در همان حالت تهوع به پیشنهاد رزمنده همراهش آقای رحیمی اهل خلخال بار کامیون را خالی می کند و از محل بمباران دور می شود که او را به بیمارستان صحرایی می برند و به اقدامات لازم می پردازند.
در خاطرات خلبان ستوان یکم میرحمید موسوی آمده است؛در عملیات خیبر درسال 1362خلبان پرواز بودم، نیروهای تازه نفس را سوار «شنوک» (بالگرد)کرده بودم ومی بایست آنها را به جزیره مجنون درعمق 40کیلومتری خط انتقال می دادم.
تمام رزمندگان که آماده پرواز شدند زودتر حرکت کردم. به محض اینکه درمحل موردنظر نیروها را پیاده کردم برگشتم به دلیل بمباران شدید به من اجازه نمیدادند، تا مجروحان راسوار کنم. موقع برگشتن هواپیماهای دشمن ما را دید و بالگرد را مورد هدف قرار دادند،بالگرد در کانال روبه ایران سقوط کرد ،نه خودم را میتوانستم ازصندلی و کمربند جدا کنم و نه در باز می شد. بالگرد در آب فرورفت آب تا سینه ام بالا آمده بود دوباره از خدا کمک خواستم و....
نوید شاهد علاقمندان را برای مطالعه ادامه این خاطرات شیرین دعوت می کند .
انتهای پیام/